.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۶۲→
- بفرمایید اینم یه چایی لب دوز لب سوز لبریز...مخصوص آقا ارسلان!
وخم شدم وسینی چایی رو به سمتش گرفتم...سربلند کرد ولبخندمحوی زد...یکی از لیوانارو برداشت وزیرلبی تشکر کرد:
- مرسی!
همین!...بدون هیچ حرف اضافه وشوخی!...از ارسلان بعید بود که دربرابر شیطنتای من،اونجور پکر وغمگین باشه وحرفی نزنه...اولین بار بودکه من سعی در خندوندنش داشتم واون حتی به زور یه لبخند کم جون روی لبش می نشوند!
خواهش می کنمی گفتم ودرست کنارش روی مبل نشستم.سینی رو گذاشتم روی میز عسلی روبروم وآرنجم وتکیه دادم به دسته صندلی...دستم وزدم زیر چونه ام وخیره شدم به ارسلان...به ارسلانی که زل زده بود به بخاری که ازلیوان چایی دغ توی دستش بیرون میومد! بدجور توی فکر بود!سردرگمی وغم وکلافگی تورفتارش موج میزد...
نمی تونم ناراحتیش وببینم...هرکاری می کنم تایه لبخند روی لبش بشینه...هرکاری!
خنده بلندی کردم وشیطون گفتم:آقا داماد خوش تیپ ومتفاوت قصه!!!چرا زل زدی به بخار چایی؟!!!به جای اون بیا زل بزن توچشمای من یه ذره تبادل کلمه به صورت چشمی داشته باشیم!
ودوباره همون لبخند تلخش که هیچ شباهتی به لبخند نداشت!اصلا انگار یه دنیا غم وغصه بودتا یه لبخند!!!نگاهش و از بخار لیوان گرفت ولیوان وگذاشت روی میز عسلی...به سمتم چرخید وخیره شدتوچشمام...برای چند لحظه فقط نگاهم کرد...وبعد به زبون اومد:
- دیانا...دوماه خیلی زیاده!هم برای من وهم برای تو...این وخوب می دونم!اما باورکن...بهت قول میدم نذارم آب ازآب تکون بخوره!اصلا انگار نه انگار که ازهم دوریم...هرروز از حال هم باخبر میشم...روزی هزار بار باهم حرفمیزنیم.اونقدری که دلتنگیمون رفع بشه و بتونیم دووم بیاریم...وبعد صداش آروم شد وزیرلب زمزمه کرد:البته اگه بتونیم...
لبخندی زدم وسری تکون دادم...مهربون گفتم:معلومه که می تونیم دووم بیاریم!مگه غیر از اینه دیوونه؟!فقط دوماه دوریه...همین!نمیگم کمه اما اونقدراییم که توگنده اش می کنی،زیاد نیست ارسلانی!...
کلافه پوفی کشید...انگشتاش والی موهاش فرو کرد وگفت:نمی دونم چم شده...همش حس می کنم قراره یه اتفاق بد بیفته!...
اخم ریزی کردم...
- اتفاق بد کجابود؟دوماه دوریه وبعد دوباره همه چی مثل سابق میشه عزیزم!...
واز جابلند شدم وبه سمت موزیک پلیر رفتم...
- انقد حرفای ناراحت کننده میزنی،آدم دپ میشه!...بیخیال بابا...بذار یه آهنگ بذارم از این فاز بیای بیرون... منشوور بداخلاق اخموی ناراحت نمی خواما!!!گفته باشم!
وخم شدم وسینی چایی رو به سمتش گرفتم...سربلند کرد ولبخندمحوی زد...یکی از لیوانارو برداشت وزیرلبی تشکر کرد:
- مرسی!
همین!...بدون هیچ حرف اضافه وشوخی!...از ارسلان بعید بود که دربرابر شیطنتای من،اونجور پکر وغمگین باشه وحرفی نزنه...اولین بار بودکه من سعی در خندوندنش داشتم واون حتی به زور یه لبخند کم جون روی لبش می نشوند!
خواهش می کنمی گفتم ودرست کنارش روی مبل نشستم.سینی رو گذاشتم روی میز عسلی روبروم وآرنجم وتکیه دادم به دسته صندلی...دستم وزدم زیر چونه ام وخیره شدم به ارسلان...به ارسلانی که زل زده بود به بخاری که ازلیوان چایی دغ توی دستش بیرون میومد! بدجور توی فکر بود!سردرگمی وغم وکلافگی تورفتارش موج میزد...
نمی تونم ناراحتیش وببینم...هرکاری می کنم تایه لبخند روی لبش بشینه...هرکاری!
خنده بلندی کردم وشیطون گفتم:آقا داماد خوش تیپ ومتفاوت قصه!!!چرا زل زدی به بخار چایی؟!!!به جای اون بیا زل بزن توچشمای من یه ذره تبادل کلمه به صورت چشمی داشته باشیم!
ودوباره همون لبخند تلخش که هیچ شباهتی به لبخند نداشت!اصلا انگار یه دنیا غم وغصه بودتا یه لبخند!!!نگاهش و از بخار لیوان گرفت ولیوان وگذاشت روی میز عسلی...به سمتم چرخید وخیره شدتوچشمام...برای چند لحظه فقط نگاهم کرد...وبعد به زبون اومد:
- دیانا...دوماه خیلی زیاده!هم برای من وهم برای تو...این وخوب می دونم!اما باورکن...بهت قول میدم نذارم آب ازآب تکون بخوره!اصلا انگار نه انگار که ازهم دوریم...هرروز از حال هم باخبر میشم...روزی هزار بار باهم حرفمیزنیم.اونقدری که دلتنگیمون رفع بشه و بتونیم دووم بیاریم...وبعد صداش آروم شد وزیرلب زمزمه کرد:البته اگه بتونیم...
لبخندی زدم وسری تکون دادم...مهربون گفتم:معلومه که می تونیم دووم بیاریم!مگه غیر از اینه دیوونه؟!فقط دوماه دوریه...همین!نمیگم کمه اما اونقدراییم که توگنده اش می کنی،زیاد نیست ارسلانی!...
کلافه پوفی کشید...انگشتاش والی موهاش فرو کرد وگفت:نمی دونم چم شده...همش حس می کنم قراره یه اتفاق بد بیفته!...
اخم ریزی کردم...
- اتفاق بد کجابود؟دوماه دوریه وبعد دوباره همه چی مثل سابق میشه عزیزم!...
واز جابلند شدم وبه سمت موزیک پلیر رفتم...
- انقد حرفای ناراحت کننده میزنی،آدم دپ میشه!...بیخیال بابا...بذار یه آهنگ بذارم از این فاز بیای بیرون... منشوور بداخلاق اخموی ناراحت نمی خواما!!!گفته باشم!
۷.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.